آرام تر از نسیم

اشعار و دلنوشته های من

آرام تر از نسیم

اشعار و دلنوشته های من

آرام تر از نسیم

˙·۰•●♥روزی خواهد رسید که تمامِ فکرهای مرا خواهند خواند!




•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ هشــدار! Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥●•
لطفاً در صورت کپی برداری نام نویسنده را نیز درج نمایید.
+ در خواست اعلام رمزمطالب را نفرمایید.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ مرداد ۹۱ ، ۱۴:۱۹
نسیم مکتبی

 

عجیب نیست؟!

این روزها همه اش به یاد تنها خانه ی کاه گلی کوچه ی قدیممان می افتم! چقدر دلم میخواست، خانه ی ما هم دیوارهایش از کاه گل بود!! با پنجره های فیروزه ای؛ با طاقچه های کوچک و گلدان های شمعدانی.. با حوضچه ی کوچک آبی رنگ و ماهی سرخ!

 

راستی؛

چه به روز بچه گی هایمان آمده است؟ آن روزها که دیوارهای کاه گلی را به آجری ترجیح میدادیم و برای اینکه دلمان را خوش کرده باشیم دیوارهای آجری خانه هایمان را خیس می کردیم و عمیــــقـــ  بو می کشیدیم... بوی کاه گل نمیداد! اما آراممان میکرد بوی خاک خیـس!

به شباهت این خیال فکر کن! به شباهت دیوارهای کاه گلی و دلخوشی های قدیم!

امروز با این همه آسمان خراش های بلند که نماد تمدن و پیشرفت شده اند، با این همه دیوارهای فلزی، با این همه شیشه های دوجداره، از کدامین طاقچه، از کدامین دیوار، از کدامین خیال، بوی کودکی هایمان را استشمام کنیم...؟

دلم عجیب هوای عطر خاک خیس کرده! همان خاک خیسی که خنده های شیرین و خاطره های ناب را برای صندوقچه ی قدیمی ذهن هایمان به یادگار گذاشت! و آنچنان به یادگار گذاشت که هنوز هم خاک ها را خیس می کنیم به خیال کودک شدن!و تجربه ی خنده های شیرین و بی ریا و صدیق!

دلم تنگ شده است، برای آن دوستی های پاک، و خاله بازی های روی پیاده رو! برای همان بی غل و غشی ها، همان خنده های از ته دل! همان شیطنت های معصوم...

من از این دنیای متمدن!! و از این همه پیشرفت!! شِکوه نمیکنم! نه! من هم گاهی دیده ام دیش های تمدنی را  که میان چوب طاق های خانه های کاه گلی به چشم میخورد!

و هم دیده ام، اجاره نشین های چند روزه ی خانه های قدیمی را! همانهایی که اگر پول؛ این بهای تمدن را بیشتر داشتند، حتی لحظه ای برای رفتن از کنار آن دیوارهای گِلی درنگ نمی کردند...

من شکوه نمیکنم! فقط به این اندیشیدم؛ به دیوارهای دل هایمان! که جنسشان چگونه مانده است؟ کاه گلی؟! یا شده اند از جنس تمدن؟!

چقدر دلم هوای یک خانه ی کاه گلی را کرده است! باید به روستاهای دور بروم. آنجاهایی که هنوز بچه هایشان برای سرگرمی هفت سنگ بازی میکنند و درهای چوبی و طاق های پنجره ها را با پدر بزرگهایشان؛ فیروزه ای رنگ می کنند...

آری! باید چشم هایم را ببندم و آب بریزم به روی خاطرات آجری رنگ کودکی ام!

شاید دلم خوش شد به بوی خاک های خیس...

 

/.///-/

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۵۰
نسیم مکتبی